رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

رادمهر شکمو

رادمهر ما تو مسابقه نینی شکمو (جشنواره تابستانی نینی وبلاگ ) شرکت کرده. من و بابای رادمهر هم کلی واسش تبلیغ کردیم.من همش منتظر بودم از یه سوژه بامزه واسه غذاخوردن پسرکمون عکس بگیرم که دیدم زیبایی عکس مهم نیست تعداد آرا مهمه.پس خیلی وسواس به خرج ندادم. عزیز دلم امیدوارم با لطف دوستانمون جزء برگزیدگان باشی   ...
30 تير 1392

ماه عسل، ماه خدا

ﺧﺪﺍﯾﺎ ؛ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ ! ﺩﺳﺖ ﭘﺮ آمده ام … ﺩﺳﺘﯽ پر ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ، ﭼﺸﻤﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ ! یادم میاد 14 یا 15 سال بیشتر نداشتم.مامانم سر خواهرم کیمیا باردار بود.براش مقدور نبود روزه بگیره.ماه های آخرش هم بود.چون سرکار میرفت و میدیدم شبها خیلی خسته به رختخواب میره ساعت کوچک اتاقم رو کوک میکردم و برای سحر یک ساعت زودتر بیدار میشدم و برای خودم و بابا سحری آماده میکردم و دیگه نمیذاشتم مامان بیدار شه. خیلی لذت بخش بود.روز عید فطر هم مامانم  لباس قشنگی که خیلی وقت بود چشمم رو گرفته بود هدیه برام خرید و خیلی ازم تشکر کرد.از اون سال شیرینی سحر ها و مخصوصا افطار رمضان مونده تو ذهنم . هرسال لحظه شماری میک...
24 تير 1392

پسرک شیطون ما

رادمهر جان تا این لحظه ، 10 ماه و 8 روز و 22 ساعت و 30 دقیقه و 46 ثانیه سن دارد    رادمهر گلم این روزها خیلی آتیش میسوزونی.دائم باید یه نفر ساپورتت کنه تا آسیب نبینی.تازه با چشمای خودم دیدم و فهمیدم که بچه نوپا ده تا مادر میخواد یعنی چی.اما به قول باباصادق بچه ای که شیطونی میکنه و دائم زخم و زیلی میشه سالمه. بریم سراغ عکسهای وروجک شیطونمون.   این آقای سوسمار رو زهراجون (زن عموی عزیز رادمهری) براش خریده.دست گلش درد نکنه و این عکسها اولین ابراز احساسات رادمهری به کیسه بوکسش بود.   این هم پسرک روروئک سوار ما.صحبتهای رادمهرخان قبل از هر عکس "آی باباجون کمک.اگه زود نیای و بی...
22 تير 1392

من یک معلم هستم

شیرین ترین هدیه خدا سلام. بالاخره پس از 7 سال کار و کار و کار و بلاتکلیفی بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید.   شنبه 15 تیر ساعت 3 در اداره کل سازماندهی داشتیم.بگذریم از اون همه شلوغی و  قطع برقی که مجبورمون کرد در حیاط سازماندهیمون کنن و همه ایستاده بودیم. بگذریم از اینکه باید فنی هارو اول سازماندهی میکردن ولی جزو نفرات آخری بودم که ساعت 20 از اداره خارج شدم.بگذریم از اون 5 ساعتی که با استرس سپری شد و سردرد وحشتناک و اوضاع خستگی که حتی موقع رسیدن به منزل نتونستم رادمهرمو ببوسم و بغل کنم و به اصرار باباصادق فقط  خوابیدم. اما برای من که بیصبرانه منتظر این روز بودم تموم اینها قابل تحمل بود. منط...
18 تير 1392

اولین غذای خانگی

سلام سلام عزیز دل مامان در روز جمعه  14 تیر شریک ناهار مامان و باباش شد.الهی فدات بشم که اینقدر با اشتیاق ماکارونی خوردی.خیلی خوشحال شدم.اصلا فکر نمیکردم رادمهر به این راحتی بتونه غذای میکس نشده و جامد بخوره.فقط در حد آزمایش بود ولی دیدم آقا رادمهر شکموی ما دست از سر ظرف ماکارونیش بر نمیداره.خداروشکر. تصمیم گرفتم دفعات سوپ خوردنش رو تو هفته یواش یواش کمتر کنم و از این به بعد اندازه دل کوچولوی پسرکم باید به غذای دونفره مون اضافه کنم. مبارکه جوجه ده ماهه مامان.دیگه مردی شدی واسه خودت نوش جونت امیدم. راستی اون بالش که پشت سر رادمهره واسه اینه که  آقا پسرمون چون پاتوقش شده آشپزخونه ، روی پله آسیب نب...
15 تير 1392

ده ماهگی و شروع دَدَری شدن

عشق کوچک مامان و بابا سلام. ده ماهگیت مبارک عزیزم. با وجودیکه خسته ام و چشام داره اذیت میشه ولی اومدم که بگم دوسستتتت داریم خیلی زیاد.و خیلی برامون باارزشی. ساعت حدودای 3 بامداد پنجشنبه 13 تیر 92 هست. به مناسبت پایان ده ماهگی شما و شروع 11 ماهگیت سه نفری ( من و بابایی و گل پسرمون) عصر رفتیم گردش.البته پیاده و رادمهری هم در کالسکه اش.تا میدون شیرسنگی رفتیم و کمی اونجا نشستیم. این هم رادمهری بر روی دوش باباش و کمی اونطرف تر مجسمه شیرسنگی همدان.   بابایی زود رفت و یه توپ خوشرنگ واسه نازدونه مون خرید.رادمهری هم با ذوق کردنش زحمت بابایی رو جبران کرد و خنده رو روی لباش نشوند. &...
13 تير 1392

اولین روزهای تابستان

یه سلام گرم و تابستونی از اولین پست تابستونی به تموم دوستان عزیزمون و رادمهر قندعسل. این روزها صبح ها میرم مدرسه و بعدازظهرها هم مشغول شازده پسرم و نمیتونم زیاد بیام نت و وبلاگ رادمهرمو آپ کنم.معذرت ولی به جبران این نتونستن ها دائم دوربین دستمه و از لحظه لحظه زندگی کودکانه و قشنگت ثبت خاطره میکنم.قبل از هرچیز با تاخیر عید نیمه شعبان رو تبریک میگم و مهمترین دعام تعجیل در ظهور آقای مهربونیهاست.انشالله این عروسکهای انگشتی یک عیدی کوچولو واسه اولین عید نیمه شعبان رادمهری است.برایت دعا مینکم در زیر سایه پرمحبتش عاقبت به خیر شوی.   و اینها هم هدیه هایی ناقابل واسه خاله جون.توی چندتا پست قبلی میخواستم یه خب...
6 تير 1392
1